می شود
بی خیال بغض هایی شد
که ایدئولوژی خاص خود را دارند..،
وقتی با بودنت
آب حوض چشمانم را عوض می کنی
تا اشک شوم،
به شرط شوق بودن..
بیا و
ریش سفیدی تنهایی ام را کن
و پرچم سفیدی باش
میان جنگ های درونی من..،
بیا
میخواهم
شبیه یک سرباز فراری،
پناهنده سنگر بودنت شوم..،
وقتی دست دادگاه صحرایی سایه ها
به مصونیت سیاسی آغـــوشت نمی رسد..
.
.
.
دنیا با لحن آغوش تو
هم صحبت مادام العمر من است..
سایه ام را روشن کن
تا عقلم به لمس خدا، قد بدهد..
بیا و بمان..،
این زبان دیگر نایی برای گاز گرفتن ندارد..،
وقتی صحبت از نبودنت می شود..
........................................................